loading...

نوشته های من

از تجربه ی بودن

بازدید : 495
يکشنبه 27 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

یکی از اولین چیزایی که اینجا توجهمو به خودش جلب کرد این بود که چقدر ورزش نقش مهمی‌تو زندگی این کانادایی‌ها داره و چقدر جوون‌هاشون رو فرم هستن.

این شد که یه مدتی خودمم ورزش رو سنگین شروع کردم و اتفاقا خیلی هم دوران خوبی بود. چون با حساب کتاب غذا میخوردم و ورزشای سنگین میکردم. منی که بیست و خورده‌‌‌ای سال بود به هیچ ورزشی عملا دست نزده بودم و همیشه ضعف بدنی رو آویزون خودم داشتم، خیلی حال میکردم که میدیدم هنوزم برای درست کردن شرایط بدنم وقت هست. هنوزم میتونم زور بزنم و رو بدنم کار کنم و هیچ وقت آخر کار نیست. من فکر میکردم که اگه تو همون زیر 20 سال بدنم رو درست کردم، کردم و بعدشم دیگه با همون فرمونی که تا الان اومدم باید برم. ولی این نشون داد که نه بابا هنوز جا داریم. الان اینو مطمعن هستم که با همین قدرت تا 35 سالگی هم بدن راحت میتونه تغییر کنه و بعد اونم فقط یکم سخت تر میشه (تا 55 سالگی حتی). وگرنه کاملا ممکنه.

نوشته های من

خب این چیزا رو گفتم که بگم که تمدن غرب یه کار جالبی کرده. یکی از چیزایی که باعث مصرف زیادی منابع میشه همین بدن سازیه. کسی که بدن سازه خیلی باید غذا بخوره و اینا هم یکی از نماد‌های خوشبختی تو جامعشون، داشتن بدن خوبه. تو تبلیغات از خانوم آقاهایی استفاده میکنن که بدن‌های خدایی دارن و این باعث میشه مردمم بخوان شبیه اونا بشن. شبیه مجسمه‌های خداهای یونان باستان. چون این مجسمه‌ها باید نمایش دهنده‌ی خدا‌ها میبودن، باید بدنشون "کامل" میبوده چون خدان.

که هرچقدرم عضله‌ی بیشتری سوار بدن میشه، باید غذای بیشتری خورده بشه. بین 1 تا 2 گرم پروتیین برای هر کیلوگرم وزن. مثلا تو 100 گرم گوشت قرمز 20 گرم پروتیین هست یا مثلا 7 گرم تو یدونه تخم مرغ یا 8 گرم تو یه لیوان شیر و ... . حساب کنید یه آدمی‌که 90 کیلو وزنشه و درصد چربیشم کمه، چقدر هر روز باید غذا بخوره.

این مصرف گرایی تو غذا‌های باعث این میشه که صنعتایی مثل صنعت‌های تولید گوشت و شیر شروع کنن شور قضیه رو در بیارن و به هر زوری شده حیوونا رو از بچگی به بزرگسالی برسونن و تبدیل به همبرگرشون کنن. که نتیجش رفتار عملا وحشیانه با حیوونا، دستکاری ژنتیکیشون، مصرف چیزایی مثل آنتی بیوتیک‌ها و ... شده. که آدم از دور نگاه میکنه واقعا میپرسه که آیا لازمه انقدر خون ریخته بشه؟ چی شده که تو 30-40 سال اخیر تصمیم گرفتیم انقدر مصرف کنیم؟ سیر تکاملی آدما با این فرمون جلو اومده بوده؟

حالا اینا به کنار، برگردیم به دین خودمون، این موضوع توسط دینمون هم هیچ وقت تشویق نمیشه. کما این که عرفا معروف بودن به هیچی نخوردن و سر کردن شب و روز با حداقل‌ها. البته دینمون هیچ وقت هم نگفته برید گیاه خوار بشید و هیچ وقت دست به گوشت نزنید. حدیث‌هایی از امام علی که عرفان رو تا آخرش رفته بود راجع به خوردن گوشت هست. البته که میگه معدتون رو قبرستون حیوونا نکنید ولی نمیگه هیچ وقتم نخورید. راجع به انواع گوشت هم نظر داده حتی. خود امام علی هم زمانی خیلی رژیم غذاییش رو محدود کرد که حکومت رو بهش دادن. اونجا استانداردای زندگی خودش رو اورد توی سطح حداقلی که افراد جامعه زندگی میکردن.

بنظرم هر وقت کسی خودش حس کنه نیاز داره چیزی رو نخوره یا بخوره، باید انجامش بده. حضرت علی هم تو زمان خودش اون کار رو کرد. و بقیه عرفا هم فقط دارن یه سیگنال بهمون میدن که داستان زندگی این شکلی هم میتونه جلو بره. هر وقت کسی رسید و فازشون رو درک کرد خودشم اون کارو میکنه.

تو دین خودمونم ورزش به شکل کار یدی یا ورزش‌های خاص مثل شنا و تیر اندازی و شمشیر و... تعریف شده. فکر نمیکنم تو اینا هدف گنده تر شدن باشه. یه مشکلی هم که هست اینه که ورزش‌های هوازی کمتر آدم رو بزرگ میکنن چون تار‌های ماهیچه‌‌‌ای که تو این ورزشا درگیره با تارهای ماهیچه ورزشایی مثل وزنه زدن که زمان کوتاه و شدت زیادن فرق داره و کوچیک تره. پس فیت بودن و سالم بودن الزاما با این که آدم بدن آرنولد رو داشته باشه تو یه جهت نیست.

حالا این کرونا و ماه رمضون که عملا همون یه ذره عضله‌‌‌ای رو هم که ساخته بودم از دست دادم میبینم که چقدر بهتره کمتر خوردن. فقط در حد این که آب و یکم غذا رو تامین کنم برای بدنم که کارشو بتونه انجام بده هم میتونه کافی باشه. واقعا این عددایی که غرب در اورده که 2000 کالری باید روزانه خورده بشه تا بدن نرمال کار کنه و وزنش رو حفظ کنه، جوکی بیش نیست. 2000 کالری خیلیه. مثلا یه نون تست یا نون تو سایز نون تست 100 کالری انرژی داره، یه موز 100 تا یه لیوان شیر 150 تا و یه کاپ آرد که ازش میشه یه نون نسبتا سایز خوب درست کرد که دو تا وعده رو بده، 580 کالری، صد گرم برنج خشک 350 کالری. حساب کنید که چقدر باید خورده بشه تا به 2000 برسه. اونم برای آدم بدنساز نیست. مثلا من اگه بخوام رو خودم کار کنم باید 2500-3000 تا بخورم تا وزنم زیاد بشه. brian shaw روزی 12000 کالری میخوره. که البته شغلشه و بحثش جداست. مخصوصا این که بدن کم کم خودشم عادت میکنه و مصرفش رو تنظیم میکنه. مثلا الان واقعا حس میکنم بدنم یکم سرد تره. و خب دلیلشم اینه که دیگه انرژی کمتری داره صرف گرم کردن من میکنه چون چیزای مهم تری مثل مغز این وسط منتظر انرژی اند. از طرف دیگه خودم بیشتر لباس میپوشم و دمام رو حفظ میکنم (هنوز اینجا خیلی وقتا 4-5 درجه است و یخه). الانم که تابستون میشه و کلا گرم میشه و راحت تر میشه. منظورم در کل اینه که کسی که شغلش مثل منه واقعا اونقدرا هم انرژی لازم نداره که اینا میگن. اگه کار آدم یدی باشه و زیاد اینور اونور رفتن و منتقل کردن وسایل داشته باشه اون بحثش جداست و انرژی بیشتری میخواد.

کلا تجربه‌ی خوبی بود این ماه رمضون که یه بار دیگه ببینم چقدر الکی غذا میخوردم و حجم معدم رو بزرگ کرده بودم. مثل این که یه داستان از حضرت عیسی بود که میگفت من هر وقت غذا میخورم، بهترین غذا رو میخورم. پرسیدن تو که چیز خاصی نمیخوری. گفت صبر میکنم گشنه بشم و وقتی خیلی گشنه ام بشه هر چیزی بخورم بهترین غذای دنیاست. البته که از حضرت عیسی بودن شخص مطمعن نیستم ولی خب منظور رو رسوندم.

نوشته های من

یک روز غذا خوردن برایان شاو. که نشون میده واقعا کار هر کسی نیست این ورزشای سنگین و ورزش به شکل حرفه‌‌‌ای یه تعریف دیگه داره. خیلی دوستش دارم این آدمو. کانال یوتیوبش عالیه.

بازدید : 548
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1399 زمان : 9:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

این چالشا خیلی سخته همیشه!

من تا 20 روز دیگه هم ایده‌‌‌ای ندارم چیکار میخوام بکنم انقدر همیشه کارام رو یه دفعه‌‌‌ای و یهویی و افراط و تفریطی انجام میدم.

ولی یه چیزی رو مطمعنم، تا 20 سال دیگه حتما گواهینامه ام رو گرفتم!

یه خل و چلی مثل خودمم پیدا کردم از این سینگلی در اومدم، که بیچاره خونواده، باید دو تامون رو تحمل کنن به جای یه دونه.


بیچاره‌ها فکر میکردن که میرم یه دختر پیدا میکنم سر و سامون میگیرم ولی نمیدونستن که اینجوری میشه :))

ولی آخرش راضی ان، بالاخره همون چیزی که هستیم پذیرفتنمون و دیگه میدونن کار زیادی ازشون بر نمیاد :).

بعد، تازه 40 رو هم رد کردم. تو 40 قراره یه بار دیگه تازه متولد بشم و اون ورژن خودم رو باید ببینیم چه شکلی میشه که گل بود و به سبزه نیز آراسته میشه :)

مرسی از دعوت:)

بازدید : 507
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

فیلم The Fountain یکی ازون فیلماییه که خیلی همیشه دوستش داشتم. البته که شاید چندین دفعه دیده باشمش و هنوزم یه بخشاییش رو متوجه نشم ولی امروز که دوباره دیدم گفتم یه پست حتما باید راجع بهش بنویسم. این فیلم خیلی مورد توجه مخاطبا قرار نگرفته و فکر میکنم حتی نتونسته به اندازه بودجه اش در بیاره. که واقعا حیفه. ایده‌ی عالی، صحنه سازی عالی، بازی عالی، موسیقی عالی، ولی چون پیچیدس یکم، مخاطبای زیادی نداشته.

کل ایدئولوژی فیلم، جمله‌ی Death is the road to awe هست. که یعنی مرگ راه awe هست. مرگ راه سعادت است مثلا. که awe رو میشه این حس ترجمه کرد:

نوشته های من

اون حس الکتریسیته‌‌‌ای که بدن، که وقتی یه صحنه زیبا رو میبینیم هم میتونه awe باشه. یا مثلا خود کلمه awesome که زیاد به کار میره برای هر چیزی، یعنی چیزی که تجربه اش یا دیدنش حس awe رو به همراه داشته باشه. اینجا awe یعنی حسی که آدم تجربه میکنه وقتی به جاودانگی واقعی رسیده باشه.

فیلم سه تا داستان رو نشون میده و دو تا شخصیت توش هستن. خیلی صحنه‌ها تقریبا قرینه و کلوزآپ هستن. یه جایی هم نوشته بود برای درست کردن اون ستاره‌ها و صحنه‌های فضایی از یک تکنیکی استفاده کردن که از مواد شیمیایی زیر میکروسکوپ عکس و فیلم میگیرن. که خیلی جالبه.

نوشته های من

توی داستانی که زمان حال هست، دو تا شخصیت Izzi و Tommy دو تا شخصیت متضاد و مکمل داستان هستن.

نوشته های من

تامی،

1- مرگ رو یه بیماری میدونه

2- همیشه سیاه میپوشه

3- دنبال حل کردن "مشکل" مرگ هست

4- مرگ رو جدی میدونه چون همسرش، ایزی داره بخاطر سرطان از بین میره

5- میخواد ایزی رو قانع کنه که حواسش به خودش باشه

ایزی،

1- توی داستان‌های قدیمی‌مایاها دنبال معنی برای مرگ میگرده

2- همیشه سفید میپوشه

3- مرگ رو راهی برای رسیدن به awe میدونه

4- با مرگ شوخی میکنه، (که تامی‌ناراحت میشه ازین موضوع)

5- میخواد تامی‌رو قانع کنه که چیز بیشتری بعد مرگ منتظرشون هست.

ایزی بیماره و سرطان داره و تامی‌داره با تمرکز زیادی روی دارویی کار میکنه که تومور ایزی رو بتونه خوب کنه. تامی‌دکتر خیلی خوبیه که حتی رییسشم ازش حرف شنوی داره و خودشم خوب میدونه که درست کردن یک دارو یک شبه ممکن نیست(رییسش حتی بهش یادآوری میکنه) ولی با تمام قدرت میخواد مرگ ایزی رو متوقف کنه و جفتشون جاودانه بشن.

از اون طرف، ایزی، مرگ رو پذیرفته و داره توی داستان‌های قدیمی‌دنبال این میگرده که چی قراره بعدش بشه. ایزی کم کم داره میمیره، مثلا حس‌هاش رو از دست داده و گرمی‌و سردی رو حس نمیکنه ولی ناراحت نیست. انگار میدونه منتظر چیز بزرگتریه.

اینجوری میشه که ایزی میخواد به تامی‌بفهمونه که قضیه چیه.

برای همین یک کتاب داستان مینویسه با 12 فصل و فصل آخرش رو خالی میزاره برای تامی‌که بنویسدش. داستانش رو هم با اقتباس از داستان آفرینش مایا‌ها مینویسه که همونجوری که توضیح میده، توی داستان‌هاشون یه "اولین پدر" بوده که از مرگش زمین و آسمون بوجود اومدن و دنیای ما خلق شده. و توی این داستان، روح ما بعد از مرگ به سمت یک سحابی که یک ستاره در حال مرگ رو احاطه کرده میره "شیبابا"

نوشته های من

داستان کتاب ایزی توی اسپانیای قرون وسطی شروع میشه.

تو این داستان، جای ایزی و تامی‌عوض میشه.

ایزی یه ملکه است که دنبال جاودانگیه و توی اسپانیا محاصره شده و راهی نداره. برای همین شجاع ترین سردارش رو که تامی‌باشه میفرسته برای پیدا کردن درخت حیات. که خوردن شیره اش باعث جاودانگی میشه.

تامی‌از اون طرف، سربازی شجاع هست و آرامش و هدف زندگی خودش رو توی مرگ برای اسپانیا میبینه.

این میشه که تامی‌به کمک یک پدر روحانی راهی میشه تا یک معبد مخفی مایا که درخت زندگی توش پنهان شده رو پیدا کنه.

ملکه بهش قول میده که وقتی درخت زندگی رو پیدا کرد، حلقه رو میتونه دستش کنه و با هم جاودانه بشن.

توی داستان سوم که یکم عجیب تره

* حرکت تامی‌توی یک حباب توی فضا،

* در زمان خیلی آینده،

* وقتی که داروی جاودانگی رو پیدا کرده،

به سمت سحابی شیبابا رو نشون میده.

توی این داستان، یک حباب که سفینه ی تامی‌باشه، داره توی فضا به سمت شیبابا حرکت میکنه. تامی‌درختی رو که بالای قبر ایزی رشد کرده، داره با خودش به سمت شیبابا میبره که جاودانه بشه و دوباره زندگی کنن.

ایزی وقتی زنده بود، داستان یه نفر رو تعریف میکنه که وقتی میمیره یه درخت بالای سرش رشد میکنه و میوه میده و پرنده‌ها میوه‌ها رو میخورن و پرواز میکنن و میرن. میگه اون شخص اینجوری جاودانه شده. جاودانگی رو توی مرگ و برگشتن به زمین میدونه . ولی تامی‌اینو تا آخر فیلم هم قبول نمیکنه و دوباره وابسته همون درخته میشه به شکلی که وابسته به ایزی بود. همون قدری که با ایزی دوست داشت جاودانه بشه، الان با این درخته داره سعی میکنه به جاودانگی برسه.

تامی‌با این درخت، که در حال مرگ هست، داره حرکت میکنه و میره بالا به سمت شیبابا.

نوشته های من

آخر این فیلم، ایزی فوت میکنه و تامی‌بعد مرگ ایزی اون دارویی که میخواست رو پیدا میکنه که دیگه بدرد نمیخوره. تامی‌بعد مرگ ایزی، میوه درخت خاصی که ایزی بهش داده بود رو بالای قبرش دفن میکنه که بعد سالیان دراز میشه اون درخته.

تامی‌بعد از مرگ ایزی میاد و حلقه اش که ابتدای فیلم گم کرده بود رو روی دستش خالکوبی میکنه، یه جورایی شروع مسیر روحانی شدن این آدم از این جاست که توی چیز‌هایی ارزش‌هاش رو ذخیره میکنه که مادی نیستن و گم نمیشن و نمیمیرن. روی خودش خالکوبی میکنه. و روحش له میشه توی این داستان. از اون طرفم داروی جاودانگی رو پیدا کرده و زندگیش خیلی طولانی میشه. توی فیلم نشون میده که انگار تامی‌خیلی مدیتیشن میکنه و یه ورزشی مثل تایچی داره انجام میده.

نوشته های من

انتهای فیلم، زمانی که تامی‌نزدیکه نزدیک شیبابا شده، درختش جونش رو از دست میده. درختی که با خودش اورده بود به شیبابا تا شاید بتونه ایزی رو پس بگیره و وقتی میبینه دیگه چیزی برای از دست دادن نداره، از حبابش خارج میشه و درختش رو میزاره و میره. ولی زمان زیادی طول نمیکشه که اون ستاره‌ی در حال مرگ، منفجر میشه و تامی‌به جاودانگی‌‌‌ای که میخواست میرسه. جاودانگیش، توی سوختن توی شدت نور انفجار اون ستاره نشون داده میشه. و فیلم نشون میده که انفجار ستاره درخت ایزی رو دوباره زنده و شکوفا میکنه.

نوشته های من

پس فصل 12 ام اون کتاب اینجوری تموم میشه که تامی، درخت زندگی رو پیدا میکنه و از شیره اش میخوره و جاودانه میشه.

منتها جاودانگیش با اون چیزی که میخواست فرق داره.

وقتی که شیره‌ی درخت رو میخوره از توی بدنش گل و گیاه رشد میکنه و در واقع میمیره. یعنی جاودانه شدنش همون مرگش بوده.

نوشته های من

تامی‌میفهمه که درسته که آدم روحانی‌‌‌ای شده و جاودانه شده ولی آخرین چیز مادی که باید بزاره کنار، بدنشه و جاودانگی به معنی بودن تو بدن مادی و توی این دنیا نیست.

بازدید : 345
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 0:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

بیاید فرض کنیم امروز روز آخر دنیا باشه. باحال بود داستان زندگی تو روزای آخرتون؟ روزای آخر دنیا؟

اگه واقعا روز آخر بود چی کارا میکردید؟

چی کارا میتونستید کنید که بخاطر این که نمیدونستید روز آخر امروزه نکردید؟

من یک ساعتی داشتم بهش فکر میکردم. چیز باحالیه.

بازدید : 345
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 20:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

چند سال پیش من درس معادلات رو داشتم؟ سال 92 باید بوده باشه.

حالا چرا باید خواب کوییز معادلات ببینم؟

حالا اونم دیدم، چرا باید از امتحان جا بمونم!؟

از امیر آباد تا انقلاب رو دوییدم تو خواب.

ساعت 11:30 امتحان شروع میشد، من 11:37 تازه راه افتادم و دوییدم به سمت انقلاب. البته دو دقیقه‌‌‌ای رسیدم :/

همه‌ی اینا به کنار، وقتی رسیدم مشکل اصلی این بود که شماره صندلی‌ها و تابلویی که میگفت کدوم صندلیا کجاست رو هم نمیتونستم بخونم :))

جالبه که چهره استاد معادلات رو کاملا دقیق یادم بود ولی الان ازم اسمش رو بپرسید یادم نمیاد.

نمیدونم چرا براش دوتا کارت هدیه خریده بودم :|

بازم نمیدونم چرا یکی از TA‌های یکی از درسای دیگه که خیلی پسر خوبی بود هم اونجا TA بود. با خودم گفتم این خیلی خوب بود کاشکی یکی از کارتا رو بهش بدم.

کلا خوابه یه "چرا آخه" بود تو صحنه‌های مختلف

بازدید : 395
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 20:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

بعضی وقتا سعی میکنم تو ذهن بقیه برم و ببینم چجوری فکر میکنن. این باعث میشه که زندگی رو سعی کنم از دیدگاه اونا ببینم.

یکی از بهترین آدمایی که میتونم تو ذهنشون برم، خودم هستم. خودم تو گذشته. چون یه بار تو ذهن خودم بودم.

یکی از شخصیت‌های جالبی که تو دنیامون پیدا میشه، شخصیت‌هایی هستن که به شدت مذهبی هستن. این آدما اعتقادشون اینه که توی یک کشتی هستن که اگه مردم گناه کنن، در واقع این کشتی رو دارن سوراخ میکنن و همه با هم غرق میشن. تفکر جالبیه. از اون جایی میاد که بالاخره ما داریم توی جامعه زندگی میکنیم و رفتارهامون باهم، سرنوشت جامعه رو تعیین میکنه. این تفکرِ منطقی‌‌‌ای هست چون از این جا میاد که به یه خدا اعتقاد دارن که از یه کارایی خوشش نمیاد. پس توی ذهنشون اگه یه نفر مثلا حجابش رو رعایت نکنه یا موسیقی گوش کنه خلاف کار اون خدا عمل کرده.

توی دامنه‌ی تعریفش، تفکر منطقی‌‌‌ای هست. ولی یکی از اولین چیزایی که آدم از شناخت خودش بدست میاره اینه که به فکت‌هاش شک میکنه. میخواد بدونه که اون‌ها از کجا اومدن. این شک‌ها هم با سایکدلیک‌ها خیلی تسریع میشه. چون سایکدلیک‌ها ساختارهای ساخته شده توی ذهنمون رو برای مدتی برمیدارن و مثل یک بچه که چند ساله بدنیا اومده و پیش زمینه‌های زیادی برای قضاوت کردن نداره میشه به دنیا نگاه کرد.

اولین کسی که گفت مشکل این خدا موسیقیه یا حجابه کی بود؟ خیلی از فکت‌ها هست که نمیدونیم واقعا چقدر مستدل هستند. یه موقعی هم هست که میگن نه انسان بودن مهمه ولی اینا باید رعایت بشن. بعد همون آقا تو جلسه مصاحبه کاری ازم میپرسه که نماز جمعه سه هفته پیش فلانی چه چیزی گفت. انگار اون تریبون پشتش امام زمان وایساده و داره حرفای مهمی‌میزنه. و ملت رو برای یه کار خیلی ساده و غیر مهم الاف میکنه و روی پیشونیش هم جای مهر هست. اگه خروجی سیستم ازین جور آدما شده یعنی یکم باید بهش شک کرد.

بنظرم یکی از خروجی‌های جالب جنگ ایران و عراق از دست رفتن خیلی از آدمای خوبمون بود. اگه آماری نگاه کنیم، آدمای از خود گذشته بیشتر احتمال جنگ رفتن و شهید شدنشون بود و خیلی از آدمای خوب رو از دست دادیم و کسایی که دین رو دارن یدک میکشن متاسفانه عده‌ی زیادی از کسایی هستن که ... کشور رو از آدمای معنوی و از خودگذشته خالی کرد.

من زمانی که اینجوری بودم که خودم رو پیرو قوانین بدونم و بقیه رو مقصر، همیشه خودم رو توی منطقه‌ی امن اسلام میدونستم. دینی که بهم گفته بودن کامله چون تا حدود زیادی منطقیه. و خب چون نمیخواستم درگیر چیزای پیچیده‌‌‌ای مثل خوندن حدیث‌هایی که معلوم نیست درستن یا غلطن و به زبون ثقیل عربی هستن بشم، به افرادی که تو این زمینه کار میکنن اعتماد داشتم.

نوشته های من

شنیده بودم که اصول دین رو آدم باید خودش بهش برسه ولی بزارید باهاتون رو راست باشم. من فقط داشتم خودم رو راضی میکردم که خدا وجود داره. مثلا هر چند ماه یه بار شک میکردم و دوباره چند تا سرچ میکردم. یا مثلا به دلیل این که تو کتابی که 1300 سال پیش اومده نوشته معاد وجود داره. اینا بنیاد‌های اعتقادی من بود. تو دوران‌های سخت روحی مثل کنکور هم بشدت به خدا نزدیک بودم ولی این چیزی نبود که ارزش شناختی‌‌‌ای از خدا برام داشته باشه. حال میداد و آرامش میداد مثل یه دوست مجازی. و من، به عنوان کسی که تو دانشگاه روش علمی‌رو یاد گرفته، که مشاهده کنه، فرضیه بده و فرضیه رو آزمایش کنه هیچ راه آزمایشی برای این چیزا نداشتم. پس الان میگم که شناخت و ایمانم بدردی نمیخورد. قطعا ارزش خاص خودش رو داشته ولی میخوام بگم که خیلی بیشتر میشه توی این سوراخ خرگوشفرو رفت.

ولی همونطور که گفتم آدم با مصرف این مواد به خودش خیلی شک میکنه. اگه قرار بود دین یه چیز غیر قابل فهم باشه که لازم باشه تقلیدش کنیم. لازم باشه که من برم از یه نفر بپرسم و خودم رو مطمعن کنم تا بتونم بدون عذاب وجدان زندگی کنم، یه چیزی که خیلی‌ها هم که رعایت نمیکنن زندگی اوکی‌‌‌ای دارن و خیلی‌ها هم که یه جور دیگه رعایت میکنن بنظر میاد زندگی با آرامش تر و باحالتری دارن.

خلاصه که این داستان دین، اگه بخوایم خودمون رو گول نزنیم، یه کلاف خیلی پیچ در پیچ و سر درگم میشه که تهش هم خیلی بنیان قشنگی نداره. حداقل اگه با روش من جلو بره کسی. روش من هم این بود که به عنوان یه مهندس، وظیفه‌ی من شناخت خدا توسط خودم نیست، بقیه کسایی که پول دارن ازم میگیرن تا رو این چیزا تحقیق کنن روش فکر میکنن و من ازشون استفاده میکنم. همونطور که اونا لازم نیست مثلا راجع به این که گوشیشون چجوری کار میکنه بدونن.

ولی مساله اینه که این بحثا اگه به این مسخرگی و سادگی بود، خدای خیلی بیخودی میداشتیم. خدایی که رسما ولمون کرده. هر چند صد سال یه بار قدیما یه نفر رو پیامبر میکرد به مردم بگه آدم باشید و مردمم بعد یه مدت برمیگشتن به خونه اولشون. این خدا، اون خدای حکیمی‌نیست که مدنظرمه. کسی که حکیم باشه لازم نیست وسط داستانش دخالت کنه و دسترسی بهش کاملا ممکن باشه.

پیامبرمون اومد که بگه بابا دیگه پیامبر نمیخواد براتون بیاد، اینم خدا. برید خودتون دنبالش. نه که دوباره بشینیم عین یهودیا یه سری آدم رو بزاریم که روحانی باشن و به خدا وصل باشن و اونا برامون تعریف کنن خدا چه شکلیه.

منطقی ترین حالت ممکنه این میشه که خدا، این اجازه که بهش دسترسی مستقیم وجود داشته باشه رو به همه باید بده. چون دلیلی نیست که نده. حتما باید یه ابزاری گذاشته باشه برای اتصال. و هر کسی هم بر اساس فهم خودش باید اجازه داشته باشه که از خدا یاد بگیره و ارتباط برقرار کنه. اینجوری پیامبرا آدمای رندومی‌نمیشن که یهو یه جرقه تو ذهنشون خورده و نشستن وسط بیابون کشتی بسازن یا بچه اشون رو قربونی کنن، پیامبرا یه آدمای خاصی میشن که تو جامعه‌ی زمان خودشون تلاش کردن. تلاش کردن که خدا رو پیدا کنن و خدا رو پیدا کردن. اینجوری عدالت خدا معنی داره. و برای همینه که توی داستان‌های همه‌ی پیامبرا، اتفاقاتی افتاده که با فهم فعلی ما از دنیا متفاوته. معراج و حرف زدن توسط بوته آتیش گرفته با خدا و ... . که تو اون تحقیقی که اول کانال یوتیوبم هست، به چندین مورد اثر واضح از حضور سایکدلیک‌ها تو همه‌ی تمدن و‌ها و داستان‌های اصلی اشاره کردم. کسی دوست داشت ببینه.

آره خلاصه این آدما، در ذات آدمای خوبی شاید باشن، فکر میکنن که کار درست رو میکنن فکر میکنن که بدبختی‌هایی که جامعه رو میگیره، نتیجه گناهان مردمه. درست هم شاید فکر میکنن ولی سوال اینجاست که اون خط گناه رو کجا باید بکشیم؟

شیطان، به عنوان تنها عامل بدی که خدا آفریده برای ما معرفی شده. ولی کار شیطان کار بد نبوده. مثلا کشتن آدما کار بد حساب میشه ولی پیامبر هم تو جنگ آدم کشته. یعنی اگر یک نفر یه نفر دیگه رو بکشه، ممکنه شرایطی باشه که اون کار خوبی بوده باشه. که خیلی عجیبه. شرایطی هست که دو طرف دعوا فکر میکنن که کار درست رو دارن انجام میدن ولی یه نفر زنده میمونه.

کار شیطان خودخواهی بوده. خلافش رو برای دیگران خواهی میگم.

الان جامعه‌هایی که توشون هستیم هیچ کدوم اینجوری نیست که معیاری خوبی و بدی توشون خود خواهی و برای دیگران خواهی باشه. معیار‌های خوبی و بدی بر اساس یه چیزای دیگه تعریف شده. اگه براساس خود خواهی و برای دیگران خواهی بود که تمدن خیلی پیشرفته‌‌‌ای داشتیم و مشکلات آدما با هم کمتر بود. چون اگه همه خودخواهیشون کمتر بشه، خود به خود منابع تو جامعه پخش میشه و یه جا متمرکز نمیشه.

حالا برگردیم به اون طرز تفکر. اون شخص فکر میکنه که کارای دیگران باعث شده که زندگیش سخت بشه. مثلا حجاب یا موسیقی که دو تا مثالی هست که خیلی دوست دارم چون هیچ کدومش پایه و اساس درست حسابی‌‌‌ای ندارن(آیه‌هایی که هیچ برداشتی مثل این که همه باید رعایت کنن حجاب رو ازشون نمیشه، خدا داره به پیامبرش یه چیزی میگه یا حدیث‌هایی که از زمانی اومدن که نوه‌ی پیامبر، به عنوان بدترین عضو جامعه شناخته شده و شهید شده). کسی که حس میکنه بخاطر وجود یا نبود روسری روی سرِ یه نفر، زندگیش تو جامعه سخت میشه، نهایتِ خودخواهی رو از خودش نشون میده. که زیاد تو نسل مدیرا و سیاست مدارا و تریبون دار‌های بعد انقلابی این مدل آدما رو دیدیم. کسایی که از دین یه سری قوانین رو فهمیدن و تحمیل اون قوانین به بقیه باعث رضایتشون از جهنمی‌که توش زندگی میکنن میشه. کسی که خودش نمیبینه چقدر آدم زشت و بدی هست و از بقیه آرامشی رو که نداره رو مطالبه میکنه، نهایت خودخواهه.

و برای همه هم سواله که اگه راه درست رو داریم میریم پس این همه بدبختی چیه؟ شاید بهتره دیگه یکم شک کنیم که شاید راه درست رو نمیریم. شاید جوابی که به وضوح جلوی چشممون هست و آدمای مختلف دارن ازش استفاده میکنن و یه درک بالایی از خدا و روح میرسن جواب باشه. شاید خدامون واقعا الاف نبوده که سایکدلیک‌ها رو برامون بیآفرینه و اون تجربه‌های عجیب رو باهاش داشته باشیم.

ببینید سوال اینه:

اگه واقع نگر باشیم و بفهمیم که ما تکامل یافته‌ی شامپانزه‌ها هستیم، سوالی این وسط پیش میاد که چی شد شامپانزه‌ها تو جریان تکامل زبان به این نتیجه رسیدن که کانسپت خدا رو بیارن توی ارتباطاتشون؟

جواب منطقی اینه که باید یک حداقل درکی از خدا توسط یه حالتی از هوشیاری اون شامپانزه پیش اومده باشه که این به ذهنش رسیده باشه. مثلا چرا ما راجع به قارمانِمکانا صحبت نمیکنیم؟ چون قارمانِمکانا رو ندیدیم! هنوز چیزی وجود نداره که بهش قارمانِمکانا بگیم. چیزای ناشناخته وقتی توی دید انسان قرار میگیرن، سریع اسم میگیرن. مثلا الکترون 150 سال پیش واقعا وجود نداشت. این کلمه وجود نداشت ولی کم کم نیاز پیدا کردیم که اسم بزاریم روی این موجود و صفاتش رو بیشتر بشناسیم. و الان یه چیزیه که انگار همه در جریانن چیه. در حالی که هیچ کسی حتی نمیتونه ببینتش. میشه اثرات وجود داشتنش رو دید. میشه بررسیش کرد و تهش به جوابی رسید که چندان هم قابل فهم نیست. که خاصیت دوگانه ذره‌‌‌ای و موجی مثلا داره یا یه پارامتری به اسم اسپین داره که تازه خیلی جالبه که 1/2h و -1/2h هست که تصورشم سخته و این که چجوری بدست اومده هم جالبه برای خودش. ماها یکی از کوچیکترین ذرات این عالم رو هنوز کاملا درک نمیکنیم ولی صفاتش رو میتونیم بررسی کنیم.

این دقیقا مثل شناختن آدما میمونه، تو ذهنشون رو شاید نشه فهمید ولی صفاتشون رو میشه بررسی کرد و پیش بینیشون کرد.

خدا هم همینه. میشه توصیفش کرد. ولی نمیشه فهمید چیه. یکی دوتا پست قبل هم یکی از دلایلی که نمیشه فهمید رو نوشتم. چون سایکدلیک‌ها تو فضای یگانگی میبرن ما رو که با زندگی عادی فرق داره و اصلا کلمات نمیتونن توصیفش کنن ولی کاملا میشه فهمید. میشه از توش هنر و موسیقی و ویدئو و دعا و ... کشید بیرون.

کلا همه چیز خداست دیگه. هیچ چیز رو نمیشه فهمید فقط میشه توصیف کرد. مثلا سیب بودن چه حسی داره؟ نمیدونیم ولی میدونیم شیرینه (یه فعالیت شیمیایی روی زبون و سیگنال الکتریکی تو مغز) و پوستش قرمز و زرد و سبزه (انعکاس نور از روی سطح سیب و جذب یه سری فرکانس و انعاکس اون رنگا) و .... میشه روش اسم گذاشت ولی تا کسی نخورتش اینا رو درک نمیکنه و هیچ وقتم سیب بودن رو نمیفهمه. همینجوری هم میشه پشت سر هم ازین توضیحا گذاشت و پست رو طولانی تر کرد. فکر کنم منظور رو رسوندم.

آره خلاصه که این بحث خیلی بدیهیه ولی باید از بیرون جعبه بهش نگاه کرد. اگه یک راه هست که باهاش آدم یک تجربه عرفانی میتونه داشته باشه، و کسی راه دیگه‌ی قابل تستی سراغ نداره، پس همین راه جوابه. چون راه دیگه‌‌‌ای نبوده که انسان‌های اولیه کم کم شروع کنن از چیزی که وجود نداشته حرف بزنن.

بعد ما خودمونم اسلام رو خیلی دست کم میگیریم. قرآن رسما داره راجع به جن و فرشته حرف میزنه. انگار که مثلا من الان راجع به سفید پوستا و سیاه پوستا بنویسم. انقدر طبیعی بوده که حتی معرفی هم نمیکنه. من همیشه این سوال رو میپرسم. آخرین باری که جن و فرشته دیدیم کی بوده؟ فرض کنید پسر عموتون بیاد بگه که یه فرشته اومد و بهم اینا رو گفت. اگه شما فرشته ندیده باشید و کانال ارتباطی‌‌‌ای که یک فرشته استفاده میکنه برای ارتباط رو تجربه نکرده باشید، بهش با خنده میگید چی زدی؟

اگه تجربه کرده باشید، این دفعه با خنده ولی جدی میگید چی زدی و چی شد؟؟ :)

که اگه وقتی به درخت گل رسید دامنش ازدست نرفته باشه براتون کلی داستان جالب خواهد داشت. از این حرف میزنه که چجوری ما همه از نور خداییم و واحد پولی دنیا عشقه و ماها همه به هم وصلیم و ...

اگه خروجی یه کاری همچین چیزایی میشه، چشممون رو به چی بستیم؟

طرف تجربه‌‌‌ای داشته که فهمیده ما‌ها همه از نور خداییم! و این 0.01% اون تجربه اش رو هم منتقل نمیکنه چون کلمه‌ها اثراتشون با هم متفاوته. مثلا من ممکنه منظورم از نور نور چراغ کم مصرف ده واتی باشه. یکی لامپ 10000 واتی ورزشگاه باشه. یکی منظورش نور خورشید که بهمون میتابه باشه، یکی هم خود نور خورشید از فاصله‌ی مثلا چند صد کیلومتری باشه. یکی هم تعریفش از نور سفید نور انفجار یه ستاره بزرگ باشه. سخن کوتاه به.

حرف آخر این که اگه کسی رو میشناسید که حس میکنه میتونه بقیه رو هدایت کنه و علم هدایت رو داره، بهش بگید 5 گرم ماشروم توی تنهایی و تاریکی مصرف کنه و بفهمه که نمیدونه.

عَلَم الهُدایت P:

نمیگم بعدشم میفهمه‌ها، نه هیچ کسی نمیفهمه قضیه چیه تحت هیچ شرایطی. ولی بعضی وقتا لازمه آدم بفهمه که تواضع لازمه و کسی چیزی نمیدونه. پس نمیشه چیزی رو به بقیه تحمیل کرد. فقط میشه جلوشون گذاشت و اگه خوب بود خودشون برمیدارن. حق نیازی به دفاع نداره.

بازدید : 452
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 20:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

دو سه شب پیش همخونه ایم حدود ۱۲-۱ شب داشت سه تار میزد، منم مشکلی ندارم چون تو خونه قبلیم ۵ تا همخونه داشتم که یکی دو تا شون تقریبا نمیخوابیدن شبا و اناق منم زیر آشپزخونه بود. خلاصه خیلی تحملم تو خوابیدن با سرو صدا زیاد شده.

بعدداشتم فکر میکردم که چرا تو این مثلا ۱۰ ۱۲ نفری که تو این دوسال همخونه ایم بودن، همشون سر و صداشون زیاد بود؟

این دوتا همخونه ایم رو که گفتم، یکی دیگه بود نصفه شب میومد میرفت دوش بگیره آواز میخوند، یکی دیگه با پوتین تو خونه راه میرفت، یکی دیگه بود که زیاد مهمونی میگرفت و ...

یادم اومد که من شبا همیشه(سال‌های زیاد) تا دیر وقت پشت کامپیوتر بودم یا مثلا ۴ صبح بعضی وقتا برمیگشتم خونه و چون اتاقم با داداشم مشترک بود، اون بیچاره هم باید من روانی رو تحمل میکرد. به قول خودش کارمای این کارم گرفتارم کرده :))

این همخونه الانم یه بار فکر کنم ۱۲ تا ۳ صبح داشت سه تار میزد :))))

الان درگیر کار و عوض کردن خونه ایم، ولی بزودی یه عالمه ویدئو باهاش خواهم گذاشت تو کانال. به قول اینا، stay tuned.

بازدید : 367
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 3:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

چون دیدم همه تو خونه گیر کردن، حس کردم شاید بهتر باشه یه بار یه مدل ساده مدیتیشن رو که راجت میشه انجام داد رو معرفی کنم. اگه نمیتونید بیرون برید و امتحانش نکردید میتونید روزی 3-4 بار هر دفعه 5-10 دقیقه امتحان کنید حتی.

یعنی لازم نیست خیلی زیاد انجام بدیدا، ولی این روزا که احتمالا کار زیادی نمیشه کرد، یکم سفر به درون میتونه جالب باشه و وقت پر کن.

اولش ممکنه خسته کننده باشه ولی کم کم جذاب میشه.

راستی تو ویدئو یادم رفت اگه سردتون میشه یه ملافه روتون هم میتونید بندازید.

ویدئوش اینجاس

بازدید : 532
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 2:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

جاتون خالی واقعا، چهارشنبه هفته پیش تزم رو دفاع کردم.

اگه شکلای visio ام بدردش میخوره، برای کشیدن مدار و ... میتونه ازینجا بگیره. یک استنسل هست برای مدار کشیدن. دو تا فایل هم هست که چند تا شیت توشون هست.

http://bayanbox.ir/download/6547316463197217853/drawings-thesis-backup.zip

روزای عجیبی بود. شبیه همون روزای آخر ایران بود.

نوه گلن کلی گریه کرد. یه ساعت طول کشید تا خداحافظی کنم. (دقیق تر نزدیک 3-4 ساعت کل اون شب داشتم خداحافظی میکردم ازش).

ولی خب 2 ساعت رانندگی بین دو تا شهر.

-------------------------------------------------------------

تولد یکی از بچه‌ها بود که هم-آزمایشگاهی بود، الانم تو همون شرکتی که کار گرفتم همکارمه و همچنین همخونه ایش هم شدم :))

پسر جالبیه، اهل دل هست و بزودی تو ویدئو‌های جدید میادش...

خلاصه که از دست وسایلم راحت شدم و کل وسایلم دو تا چمدون شد. یه چمدونم موند شهر خودمون و یه چمدون رو هم تو ماشین انداختیم رفتیم تولدش.

---------------------------

بعد کلی وقت جوجه کباب گرفته بودن بچه‌ها.

من که خودم حال و حوصله درست کردن غذای درست حسابی و غذای ایرانی ندارم، تنوع خوبی بود.

البته که سرد بود :))

---------------------------

ببینیم ازینجا ببعدش چشکلی میشه. کرونا هم کم کم تو کشور همسایه شروع شده. شاید آخرین جوجه کباب زندگیم بوده باشه :)))

بازدید : 566
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 7:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

یکی از چیزایی که خیلی دوست دارم، نسبت دادن احساسات به فیزیکه.

چون فیزیک خودش به تنهایی فقط توصیفگر اتفاقاته و خیلی راجع به این که "خب که چی" بودن قضیه چیزی نمیگه.

برای همین مثلا نمیتونه خدا رو توصیف کنه و شروع آفرینش رو بیگ بنگ میدونه ولی چون هیچ وقت نمیتونه راجع به چرایی قضیه چیزی بگه، اون رو رندوم و بی دلیل میدونه.

پادکستی که برایان گرین، فیزیک دان، با Joe Roganچند روز پیش داشت رو تو تلگرام گذاشتم. تو یه قسمتیش راجع به این که ریاضی قبل از زمان بیگ بنگ چجوری کار میکنه توضیح میده.

نوشته های من

دوتا چیز وجود داره.

1- فضا و زمان به معنی‌‌‌ای که ما میشناسیم 13.8 میلیارد سال پیش، زمانی که بیگ بنگ رخ داد خیلی معنی به شکلی که ما میشناسیم نداره. چون آغاز فضا و زمان لحظه بیگ بنگه.(یکم بعد بیگ بنگ تا 10 به توان -43 ثانیه. از 0 تا اون زمان تئوری‌های الان کار نمیکنه) یعنی فضایی وجود نداشته. همه چیز یه سر سوزن بوده و بعد از شروع بیگ بنگ تو زمان خیلی کمی‌فضا بسیار بسیار بزرگ شده. که حتی به دلیل این که خود فضا داشته گسترش پیدا میکرده، حتی فواصل از سرعت نور هم سریع تر از هم دور شدن. مثلا همین الان، پهنه‌ی کیهان قابل رویت 98 میلیارد سال نوریه. در حالی که کلا 13.8 میلیارد سال گذشته. یعنی که فضا خیلی سریع تر از سرعت نور بزرگ شده (این مشکلی با نسبیت نداره اصلا چون نسبیت خاص توی فضایی که چیزای عجیب غریب مثل اجرام سنگین نباشن، از سرعت نور نمیشه سریع تر رفت. ولی اینجا خود فضا داره بزرگ میشه. به این قسمت، تورم کیهانی یا Cosmic Inflation میگن)

اگه راجع به بیگ بنگ بیشتر میخواید بخونید: ، اگه نه هم برید قسمت بعدی

بیگ بنگ در واقع توصیف کننده‌ی فرآیند پیدایش جهان ماده و انرژی ای هست که توش داریم زندگی میکنیم. جهان قابل رویت. با تئوری‌های فیزیک که بسیار دقیق هستن و توصیف کننده‌ی فرآیند‌های طبیعت، و نگاه کردن به ستاره‌ها و متوجه میشیم که همه چیز داره از هم دور میشه.

نوشته های من

کلا تو آسمون شب هر چقدر به دور تر نگاه کنیم، انگار زمان‌های قدیم تر رو داریم میبینیم. دلیلش هم اینه که نوری که از ستاره‌های دور بهمون میرسه فاصله‌ی خیلی زیادی رو طی کرده تا به ما برسه و از اونجایی که سرعت نور ثابته تو خلاء، زمان مشخصی طول میکشه تا به ما برسه. همچنین با اندازه گیری نور ستاره‌ها میبینیم که نورشون شبیه چیزی که انتظار داریم نیست و به سمت طیف "قرمز" رفته. قرمز تر شدن نور ستاره به معنی اینه که داره از ما دور میشه. این اتفاق تو ماشین‌هایی که از بغلمون با سرعت رد میشن هم اتفاق میفته. البته بیشتر صداشون رو میشنویم. به این اثر، اثر دوپلر میگن. وقتی ماشین داره نزدیک میشه صداش زیر تر و وقتی دور میشه بم تر میشه. توی نور ستاره‌ها این، به صورت به سمت قرمز حرکت کردن طیف نور ستاره‌ها دیده میشه.

خلاصه این که آره داره همه چیز از هم دور میشه.

با احتساب اینا و برعکس کردن جهت حرکت همه چیز، به این نتیجه میشه رسید که اینا یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودن. 13.8 میلیارد سال پیش به طور دقیق تر. ولی خب واقعیت اینه که این دنیایی که داریم، نمیتونه به همین شکلی که هست توی یه سر سوزن جا بشه.

بعد از شروع بیگ بنگ، دنیا به این شکلی که میشناسیم نبوده. در واقع تا یه زمان خوبی، تقریبا دنیا یه ماده‌ی پر انرژی مات بوده. مثلا فکر کنیدبه صورت مواد مذاب، که شفاف نیستن و انرژی زیادی دارن. منتها مشکلی که هست اینه که ماده به این شکلی که میشناسیم وجود نداشته. در واقع اولین اتم‌ها بعد از سه دقیقه از شروع بیگ بنگ تازه شروع کردن شکل گرفتن. این اولین اتم‌ها، اتم‌های هیدروژن بودن که با گسترش فضا و رقیق تر شدن این ماده‌ی پر انرژی که 100 میلیون درجه سانتی گراد دماش بوده بوجود اومدن.

بعدا، بخاطر گرانشی که این اتم‌ها داشتن، کم کم به هم نزدیک تر شدن و ستاره‌های اولیه رو شکل دادن. توی هسته‌ی این ستاره‌ها، اتم‌های هیدروژن(یک پروتون) شروع کردن به بهم خوردن و واکنش‌های هسته‌‌‌ای پر انرژی و اتم‌های سنگین تر تا اتم آهن که 26 تا پروتون داره رو درست کردن.

بیشتر ازین از یه ستاره چیزی در نمیاد.

نوشته های من

اتم‌های سنگین تر از انفجار مهیب ستاره‌های اولیه (سوپر نوا شدن ستاره Super Nova)، وقتی که عمرشون رو به پایان بوده بوجود میان و بقیه جدول تناوبی رو شکل میدن تا اتم‌های خیلی سنگین.

این غبار کیهانی هم کم کم گوله گوله میشه و ستاره‌ها و سیاره‌هایی که رو یکیشون زندگی میکنیم رو بوجود میاره. و ....

2- توی فیزیک کوآنتوم یه بخشی هست که به اسم Quantom Field Theory. این تئوری QFT ذرات رو ناشی از نوسانات یه سری میدان‌ها میدونه. حالا این QFT قبل از بیگ بنگ رو این صورت توصیف میکنه. برایان گرین میگفت که این میدان‌های کوآنتومی‌در حال نوسانات خیلی شدید بودن ولی ریاضی میگه که اگه تو یه لحظه این میدان‌ها یک جور خاصی با هم ادغام بشن، این اجازه رو میده که اون شروع بیگ بنگ اتفاق بیفته. (بیشتر بخوام بگم، در واقع QFT خلاء رو هیچ وقت خالی نمیدونه. با آزمایش میشه نشون داد که خلاء کامل نمیشه بوجود اورد و در این میدان‌های همیشه ذره و پادذره‌هایی از هیچ به وجود میان و سریع همدیگه رو نابود میکنن. عجیبه ولی قابل نشون دادنه.) مثالی که برایان گرین میزنه یه ظرف آب در حال جوشش هست. میگه سطح آب همش در حال تلاطمه ولی اگه به مقدار کافی صبر کنیم، یک لحظه سطح آب صاف میشه. ممکنه خیلی کوتاه باشه و خیلی لازم باشه صبر کنیم ولی میشه.

یعنی اگه این میدان‌ها یه لحظه اونجوری که لازمه بشن، این اتفاق میفته.

یک لحظه سکوت باعث خلقت میشه. که بنظرم خیلی شاعرانه است.

یه دوستی دارم که موسیقی میخوند این نقل قول از Debussy رو یه بار گفت:

Musicis the silencebetween the notes. The musicis not in the notes, but in the silencebetween.

موسیقی سکوت بین نوت‌ها هست. موسیقی خود نوت‌ها نیست ولی سکوت بین نوت‌ها هست.

حتی موقع حرف زدن هم اون موقعی که کلمات گفته میشن معنا انتقال پیدا نمیکنه. وقتی کلمه تموم میشه معنا دار میشه.

بهترین کارگردان‌ها، فیلم‌های عالی‌‌‌ای میسازن و چیزای خیلی جالبی تو فیلمشون جا سازی میکنن که تا سال‌ها نقاد‌ها و کسایی که علاقه دارن از تو کاراشون نکته‌های جالب در میارن. در واقع تو فیلم ممکنه چیزی راجع به اون نکته گفته نشه ولی کسی که دقت کنه میفهمه. در واقع فیلم ساکته در اون مورد. کسی که دقت کنه به داستان، نور پردازی، نحوه فیلم برداری، و شخصیت‌ها و ... پی میبره. وگرنه صرفا یه فیلم میشه. خدا یه کارگردان عالیه، توی خلقتش یه عالمه نکته و رمز و راز پیاده کرده که هرچقدر هم توش بریم بازم جا برای یاد گرفتن داره. بنظرم خدا تو اون زمان 0 تا ده به توان منفی 43 ثانیه آفرینش خودش رو کامل کرده و بعدش سکوت کرده.

به قدری هم خود این ماشین، این ساز، این خلقت خوب طراحی شده که بعد 13.8 میلیارد سال از گذشتنش، ماها از خاک و ذراتی که از انفجار ستاره‌ها به وجود اومدن از توی این کره‌ی خاکی در اومدیم و داریم به آفرینشنش نگاه میکنیم. و هنوزم نمیفهمیم.

من هیچ وقت موسیقی‌های سریع و انرژی بالای ژانر psytrance رو درک نمیکردم. ولی اخیرا دارم بیشتر درکشون میکنم.

ساختار این موسیقی‌ها اینجوریه که معمولا

1- طولانی هستن

2- خیلی طولانی میتونن باشن یعنی ممکنه 1 ساعت هم طول بکشه

3- معمولا با سرعت کم شروع میشن، اولش یه مقدمه آروم داره. بعد کم کم شروع میکنن با ساز‌های کوبه‌‌‌ای مثل طبل‌های خیلی Bass (بم) یه لایه آهنگ با سرعت میانی‌‌‌ای به آهنگ اضافه میکنن. بعد در طول زمان لایه‌های موسیقی بیشتر میشه ولی کل موسیقی روی یه ریتم نسبتا ثابتی از همون طبل اولیه سواره. معمولا هم اینجوریه که موسیقی تیکه تیکه است. بین هر تیکه یک Bass Drop داریم.

در واقع DJ قضیه میاد و کم کم این لایه‌ها رو روی هم میزاره و سرعتش رو بیشتر میکنه. مثلا از 180bpm تا 250bpm کم کم زیاد میشه. bpm همون beat per minute یا ضربه بر دقیقه است. بعد که میرسه به آخرش یهو سکوت میکنه. شما سوار آهنگ شدید و باهاش دارید میرید و تو اون سکوته، یهو کل این انرژی‌‌‌ای که آهنگ بهتون داده رو درک میکنید. یه حس ریختن آب سرد روی سری داره. حس جالبیه.

من یه جلوه از خلقت رو به شکل این Bass drop بعد بیگ بنگ میبینم.

مثل اون DJ که آهنگ‌های مختلف رو روی هم میزاره و روح شما رو میبره با خودش و یهو میندازه و اون جا اثر کارش رو احساس میکنید، خدا هم همه چیز رو به حد کمالش رسونده و بیگ بنگ، زیبا ترین Bass Drop‌ی هست که تجربه کردیم.

همونجوری که بعد Drop یهو کلی حس میکنیم، این بیگ بنگ انقدری کامل بوده که بعد 13.8 میلیارد سال هنوز داریم از انرژی‌‌‌ای که داشته حسش میکنیم. نوسانات فیلد‌های کوآنتومی‌در واقع سازی بوده که خدا برامون نواخته. نوت‌های اون ساز شدن فرکانس‌های String‌های توی String Theory.

بنظرم خیلی شاعرانه است.

نوشته های من

جالبه که مخاطب این آهنگ‌های ترنس، آدمای جالبی هستن. معمولا آدمای ماده پرست نیستن و اهل روح و روحانیت اند. منتهی با روشی متفاوت از ما. با موسیقی روحشون رو هدایت میکنن به انرژی‌های بالاتر. همیشه فکر میکردم بیکارایی هستن که پارتی میکنن ولی در واقع این موسیقی یکی از تکنولوژی‌های هدایت روحه. میدونید از کجا اومده؟ از همون جایی که اجداد ما داشتن دور آتیش میرقصیدن و طبل میزدن. پیشرفت اون موسیقی رسیده به این آهنگ‌های ترنس. در واقع این فستیوال‌ها جاییه که لباس پاره میپوشن و دور هم میرقصن و یه چیزی میخورن و چند روز از تعلقات دنیا جدا میشن. همه برمیگردن به برابری و هنر. توی شرق عالم هم شده مراسم حج.. بجای دور آتیش رقصیدن و خدا رو پرستیدن، به این شکل ماها خدا رو عبادت میکنیم و ذکر میگیم. ذکر‌هایی که دور کعبه میگن ذکر‌های جالبی هست. منظم و بم هست و وقتی از تهه دل میگن، واقعا روح رو جابجا میکنه. اینا تکنولوژی هدایت روحه.

این وسطم این هنرِ خدا، انقدر خوب بوده که از هنرش میتونیم ماها هنر درست کنیم و حس کنیم. حس کردن هدف خلقت بوده. حس کنیم و به خدا بگیم که ممنون!

فقط میخواسته که عبادت کنیم، وجودش رو تایید کنیم و این چیزا رو برامون درست کرده. که چه خدای خوبیه.

و چقدر بد هستن کسایی که به اسم دین، جلوی هنر رو میگیرن. خدا خودش با این آدما میدونه چی کار کنه. همون کاری که با فرعون کرد رو میکنه. سنت خدا همینه. حذفشون میکنه. تو دنیا الان خیلی جاهای کمی‌هست که اون حلقه آخر، که وقتی داری حس میکنی، وجود خدا رو تایید کن، رو انجام میدن. این فستیوال‌ها اگه اون حلقه آخر رو داشت دیگه واقعا چیزی کم نداشت از کمال. البته که اونا هم به روش خودشون به متافیزیک وصلن و یه چیزی رو میپرستن که بالاتره. ممکنه خدا یه الله نباشه اسمش ولی آدمای معنوی توشون کم نیست. آدمایی که از دین‌هایی که صرفا قانونه و از عرفان(ع.ر.ف: شناخت، شناخت اون چیزی که نادیدنی هست) جا مونده خسته شدن.

و این وسط کی برنده است؟ کسی که اون قطعه هنری رو درست کرده. اون رهبر ارکستر، یا نویسنده قطعه، یا DJ ، اون کارگردان نمایش یا اون پیامبر. هرکسی که بهترین نمایش رو برای خدا درست کرده برنده است. دلیل این که پیامبر اسلامم آدم مهمی‌هست اینه که یکی از بزرگترین نمایش‌های پرستش خدا رو درست کرده.

خدا این قابلیت رو به ما داده که آفریننده یه Bass drop باشیم. آفرینده یه داستان جدید باشیم. آفریننده یه هنر جدید باشیم تا خدا بودن رو یکم لمس کنیم.

هر کدوم ما هم تو زندگیمون داریم یه نمایش برای خدا درست میکنیم. برای همینه که میگن که همیشه یاد خدا باش. یا برای خدا انجام بده کارو. در واقع معنیش اینه که حواست باشه که داری برای خدا روی این سیاره نقش بازی میکنی. یه نقشی بازی کن که بهش افتخار کنی و تو نقشت، حواست باشه که برای خدا داری بازی میکنی. برای خدا داری حس میکنی. خدا ما رو آفریده که خودش رو حس کنه. وقتی یه درخت میبینم به این فکر میکنم که این درخت یه زمانی هیدروژن توی یه ستاره بوده و الان اینجا به این قشنگی دستش رو به سمت آسمون دراز کرده. این همون سیاره است که تو فضا شناور شده و هوشیاره. ممکنه ماها درکش نکنیم تو حالت عادی ولی هوشیاره. تنها موجوداتی که نیاز دارن هی به خودشون یادآوری کنن که حواسشون به اون بالا باشه ماهاییم. چون خیلی دیگه بهمون حال داده. بهمون اختیار داده.

برای همینه که تو قرآن میگه زمین رو آباد کنید. ماها هرچیزی بخوایم داریم برای ساخت بهشت روی زمین. ولی نمیکنیم. دلیلیشم اینه که تصویر بزرگ رو نمیبینیم.

تصویر بزرگ هم دیدنش کاری نداره. روی 5 گرم ماشرومخشک در تنهایی و تاریکی، بعد از مرگ نفس، کاملا قابل دیدنه. ویدئو‌های جدید در راهه. بزودی.

یه نفر از دوستام گفت که این پسترو درک نکردم.

اینم توضیح من.

اینم یه آهنگ ترنس جالبتو یوتیوب البته خیلی بیشتر پیدا میکنید. اگه به اینجور آهنگا عادت ندارید شاید حال نکنید باهاش ولی با این چیزایی که گفتم گوش کنید و گوش دل بسپارید و برید باهاش. هدفون خوب توصیه میشه.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 38
  • بازدید کننده امروز : 31
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 561
  • بازدید سال : 1081
  • بازدید کلی : 37713
  • کدهای اختصاصی