loading...

نوشته های من

از تجربه ی بودن

بازدید : 0
پنجشنبه 13 فروردين 1404 زمان : 5:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

انسانی متفکر را تصور میکنم که به دنبال حقیقت مطلق است

حقیقتی که هیچ گاه تغییر نخواهد کرد

او به دنبال حقیقت ریز میشود و در عمق ماده فرو میرود

تا به ذره میرسد

در آن جستجو به جایی میرسد که دیگر تغییر نمیکند

همیشه همانگونه است که همیشه بوده است

و همیشه خواهد بود

تاجایی که خالق بخواهد از چشمان او

ماده را به چشم ذره‌هایی از آن شکلی که همیشه میخواسته ببیند

بازدید : 7
سه شنبه 27 اسفند 1403 زمان : 8:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

درخت تکامل در نگاه اول ساخته‌ی سوپ آفرینش است که کم کم شکل گرفته و به انسان تبدیل شده است

این درخت، درخت سقوط انسان است

به دنیای پایین تر

دنیایی که در آن همه چیز ایده آل تر است

دنیای حیوانات

دنیای حشرات

دنیای آن چیز‌هایی که تکان میخورند

و هر چقدر ریز تر میشویم

قدرت اختیار خود را بیشتر از دست میدهند

و همزمان بیشتر به مرکز دنیای خود نزدیک میشوند

برای آهو و شیر دشت، بودن غذا خوردن و شکار کردن و شدن است

برای گاو شیر ده بودن، در محیط بسته‌ی انسان بودن و غذا را تبدیل به شیر کردن است

برای یک ملکه‌ی زنبور عسل

آفرینش و وجودش بودن در مرکزی گرم

و درست کردن تخم‌های زنبور‌های دیگر است

در لرزش بودنشان تک تک اجزاِ کلونی را حس کردن

کاری بسیار طاقت فرساست

کاری است که با دنیای پر از حواس پرتی ما متفاوت است

دنیایی است که در آن هیچ انتخابی وجود ندارد

بودن در یک چارچوب مشخص

برای مدتی طولانی

با المان‌های بسیار محدود

برای ملکه‌ی زنبور عسل آنچه در اطراف کلونی اتفاق میفتد قابل شنیدن است

احساس ملکه، قفل به جریان پیوسته‌ی اتفاقات بیرون است

همیشه و همیشه

خطرات، افزایش تعداد،غذا، آمار

تصمیم‌ها

همه و همه

زندگی انسان بعد از مرگبیرون آمدن در یک فرم جدید آفرینش است

یک زنبور دیگر، یک مگس دیگر

هرچقدر پیچیده تر، تبدیل به موجود ریز تر

هرچقدر بیشتر از درخت میوه‌ی دانش گاز بزند

بیشتر سیستماتیک فکر کند

بیشتر به موجودات ریز و پیچیده تبدیل میشود

و در آن فرم آفرینش

در فرمی‌که از نگاه آزادی خواه انسان

شبیه زندان است

به نوعی آرامش خواهد رسید

آرامشی که از محدودیت چنان گونه‌‌‌ای است

که درک آزادی و تصمیم گرفتن را از او میگیرد

و به او بودن بدون احساس نقصان میدهد

و این گونه است که ما از بهشت خدا سقوط میکنیم

در بهترین حالت انسانی دیگر خواهیم شد

و آنچه انسان بودن است را تجربه میکنیم

و در بهترین حالت، از نگاهی دیگر

به یک نوع بودن مکانیکی و ماشینی تبدیل میشویم

و یک قدم دیگر به درخت تناقص اضافه خواهیم کرد

بازدید : 13
جمعه 23 اسفند 1403 زمان : 7:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

بودن

آنها که پس از ما خواهند بود به گذشته نگاه خواهند کرد

و ذراتی از لحظه‌هایی که ما تجربه کردیم برایشان خواهد بود

و ما که از گذشته می‌آییم،

آینده‌ی شناور که از ذهن و دنیای تخیلمان شکل میگیرید میبینیم

لحظه محل برخورد این دو جریان است

قضاوتی که از لحظات امواجی به جریان می‌اندازند

و احساساتی که توسط موجود آگاه تجربه میشود

موجودی که آینده را میسازد

و در لحظه به دنبال قدرت اختیار خود است

که تا چه حد به تجربه‌‌‌ای که میشود

کنترل دارد

یا جریان بیرون

جبر اختیارش را به دست میگیرد

و لحظه‌‌‌ای عادلانه شکل میدهد

که در آن معادله‌ی خلقت که از دو سو در حال حل شدن است

از هر دو جهت به جواب میرسد

و جوابی که آنچه باید را شکل میدهد

بازدید : 12
يکشنبه 18 اسفند 1403 زمان : 6:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

اقتدار،

شرابی که مردان برای مست بودن از آن

حاضر هستند نه تنها جان خود

بلکه جان خانواده خود را فدا کنند

ولی پیش از هر چیز

مردمی‌که اگر خدا بخواهد

جانشان را حفظ خواهد کرد

و اگر نخواهد، برای عمر کوتاهشان

هدفی والا ترسیم میکند

چه چیزی والاتر از فدا شدن در راه هدفی که

آرمانی است؟

برای اقتدار!

حاضر هستند که رسیدن تیغ به استخوان را ببینند

ولی کوتاه نیایند

کسانی را دوست داشته باشند که خود را بر زمین میزنند

کسانی را دوست داشته باشند که به رنج خود

از خودشان کمتر هستند

چه کسی حساب بالا و پایین را دارد؟

در انتها آنچه میماند

گویی که اقتدار است

بازدید : 13
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 8:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

https://www.youtube.com/watch?v=Fc7XWW_Ehb8

در مراسم جایزه نوبل چند سال پیش، Aurora نمایشی داشت که با آنچه به طور معمول از مراسم‌های اینچنین انتظار میرود متفاوت بود.

جایزه نوبل جایزه‌‌‌ای است که نتیجه‌ی مدت زیادی از یک فعالیت متمرکز که نتیجه‌‌‌ای تاثیر گذار داشته است و انتظار میرود که

موسیقی‌‌‌ای که برای این مراسم انتخاب میشود موسیقی فرهیخته‌‌‌ای باشد. سمفونی‌های پیچیده و با نام و نشان

ولی موسیقی Aurora، که در آن زمان کمتر از 20 سال سن داشت موسیقی مدرنی بود که با آنچه گفته شد متفاوت بود.

موسیقی که در آن از خوابی که در 7 سالگی دیده بود صحبت میکند. و به این جا میرسد که میگوید "هیچ کس نمیداند"

کمی‌برای من عجیب بود که همچین موسیقی‌‌‌ای برای همچنین مراسمی‌انتخاب شود.

چرا که موسیقی باید انعکاس آنچه در حال اتفاق است باشد.

ولی بعد با خودم فکر کردم و فکر‌هایم را کنار هم گذاشتم

چگونه است قبل از این که یک نوزاد درگیر جزییات و محدودیات این دنیا شود؟

آگاهی‌‌‌ای که از آن صحبت میکنم شبیه نور سفیدی است که هنوز به منشور برخورد نکرده است تا شکسته شود به رنگ‌های مختلف

احساسات اولیه

احساساتی مثل احساس تو خالی بودن و نیاز به غذا. گرسنگی پیش از آگاهی به داشتن بدن

مفاهیم اولیه

مفاهیمی‌مثل دوگانه بودن تجربه. داشتن درون متمرکز و بیرون تکرار شونده.

ارتباطات اولیه

ارتیاطاتی مثل فهماندن این که نیازی به یک موجود خارجی است که نیاز ما را برطرف کند. تقلا کردن و اعتماد به این که جوابی دریافت خواهد شد.

پیچیده است

و کم کم انسان در خودش تغییر میکند و به مفاهیم گسترده‌ی بیرون متصل میشود و جزیی تر میشود

جزیی تر میشود در دامنه‌‌‌ای که برای تعریف شده است و در دنیای بیرون به صورت مرئی وجود دارد و از آن صحبت میشود.

الکترون‌ها، کوآنتوم، فیزیک ذرات

مفاهیمی‌که سنگ بنای آفرینش را با کاشی‌هایی پر میکنند

که در کنار هم این تصویر یکنواخت را میپوشانند

و برچسب‌هایی بر آن میزنند که آن را بهتر از آنچه که هست میکند

چیزی که قابل هضم برای ذهن باشد

چه چیزی بهتر از یک گاو است؟ استیکی که قابل خوردن باشد؟

این دور شدن‌ها برای من در تضاد با طبیعت است

ولی طبیعی است که دور شویم

برای ذهن قانع کننده است که دور شود

ذهنی که بالاترین آرزویش میتواند این باشد که

نیازی به بدن نداشته باشد

تا به هرچه میخواهد فکر کند

بدون این که نیازی به تامین نیاز‌های بدن باشد

آرزوی ذهن کودکانه این است تا هر کاری که میخواهد انجام دهد

بازدید : 14
شنبه 3 اسفند 1403 زمان : 5:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

شخصیتی که درونش هستم گرفتار بند و افساره

افسار‌ها با اصرار به شخصیت باز نمیشه

اون‌ها با غیر عادی بودن درست میشه

عادت رو به کنار گذاشتن

تصادفی بودن

آن چیزی که از بقیه در ذهن دارم

به کسانی که احساس نزدیکی میکنم

همه و همه با هم و بدون هم

باید از ه باز بشن

و هر کدام جداگونه برسی بشه

و بعد با هم بررسی بشه

در جمع، دوتایی، چند تایی، از دور، در فاصله‌‌‌ای از یک اتاق

او صدای وجدان من شد

کسی که احساس میکردم اشتباه است

صدای وجدان در یک قدمی‌صدای خداست

و اکنون که رفته نمیتوانم به اون دستیابم

بخشی از او که من است

بخشی از من که برای فهمیدن او، به او تبدیل شد

و دیگران مرا دیدند در حالی که او بود که از درون من به بیرون خودش را نشان میداد

زخم سرخ رنگی بر روح من

با نشان دادنش به بیرون کم کم از زندانش آزاد شدم

اکنون من هستم

بدون او

ولی با من بدون او تفاوت بسیاری دارم

تفاوتمان این است که در جریان گذراندن آنچه او به من میداد از وجودم

دوست داشتنی که او به من داشت را آموختم

با دوست داشتن دیگران

بازدید : 17
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 5:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

شاید مصاحبه‌ی اخیر ایلان ماسک و ترامپ را در دفتر Oval کاخ سفید دیده باشید

میدانم که ترکیب کسی که بیزینس خوب میداند و کسی که مشکلات را حل میکند

ترکیب خوبی است.

بازدید : 19
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 11:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

عشق به ما میگوید که آن کسی که بیشتر از همه دوستمان دارد

خود را سپر میکند برای تبدیل شدن به چیزی که بیشتر از همه

از آن احساس تفاوت میکنیم

جوری پارادوکس است ولی جوابش این است که تنها

آنهایی میتوانند عشق پذیرفتن را تجربه کنند که به خودشان عشق داشته باشند

چرا که هر کسی که دوستشان داشته باشد

حتی بیشترین مقدار دوست داشتن

در بهترین حالت میتواند آینه‌‌‌ای شود

از آنچیزی که از خود احساس میکنند

بهترین چیزی که معشوق از خود احساس میکند

بهترین چیزی که معشوق از خود درک میکند

بهترین چیزی که معشوق خود را شایسته‌ی آن عشق میبیند

از فدا کاری صحبت نمیکنم

فداکاری مختص مادر و زن درون مردان است

و انسان‌هایی که پدران ناخوانده شان

برایشان سرنوشت فداکارانه نوشته اند

چون پدرانشان یا نبودند، یا این که فرصت نوشتن نداشتند

من از عشق بین زن و مرد هم هنوز صحبت نمیکنم

از عشق صحبت میکنم

بازدید : 17
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 11:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

آنچه بیرون میگذرد و آنچه در درون است

مشابه اند

بیشتر از آنچه بیرون است در درون رخ میدهد

بیشتر از آنچه درون است در بیرون دیده میشود

این دو روی سطح به هم میرسند

سطحی که میتواند مواج باشد، در جریان باشد، آرام

یا سفت و سخت

چهره‌‌‌ای که رویه‌ی سختی نداشته باشد

همواره در حال فوران است

آنچه در درون میگذرد باید در ظرف درون جا شود

وگرنه مثل آتشفان یا مثل آتشنشان

از خشم و یا برای جلوگیری از خشم فوران میکند

فورانش چیز‌هایی را به بیرون میریزد که از درون او ناشی شده است

احساسات عمیقش

احساساتی که نتوانسته تا الان آنها را سر و سامان بدهد

-=-=-=-=-=-=--=-=-=-=-=-=--=-=--=--=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

جایی نوشته بود

دوست داشتن ساده است

و دانستن این که دوست داشته می شویم یا خیر، سخت نیست

گاهی احساسات عمیق ماست که باعث میشود

شخصی نخواهد خود را درگیر دوست داشتن ما کند

-----

ولی گاهی پس زده شدن مورد سوال است

و سخت تر این است که از فرهنگی برخواسته باشیم

که داستان خود آزاری عشق مجنون، در قاب طلا گرفته شده باشد

باید ترمیم و رفع مشکلات درونی در صدر اولویت‌ها باشد

مشکل این است که در قالب انسان. به طور عادی، نمیتوان دانست که مشکلی وجود دارد.

برای بقا، زخم‌های روح بی حس میشوند در کودکی

و کم کم به فراموشی سپرده میشوند در حالی که اسکار‌های آن زخم‌ها

بدنه‌ی روح را پر کرده اند

همکارم از مقاله‌‌‌ای سخن گفت در مورد قدرت اختیار و این که چقدر تصمیم‌های ما تابع محیط است

بنظرم انتخاب "تلاش برای حل مشکلات"، یا "سر کردن با مشکلات" نمودی از قدرت اختیار است.

بازدید : 626
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نوشته های من

سلام

خدا وقتی آدم و حوا میوه‌ی درخت ممنوعه رو خوردن سه نفر رو فرستاد زمین.

آدم، حوا، لوسیفر یا همون شیطان

حالا شیطان کی بود؟ شیطان یکی از فرشته‌های خدا بود.

سوالی که پیش میاد اینه که چجوری یک فرشته میتونه بد باشه؟ چجوری میتونه یک فرشته که از گناه کردن منزه و معصوم هست میتونه بد باشه؟

جواب اینه که نمیتونه.

وقتی شیطان متوجه شدش که نقشش اینه که بالای جهنم وایسه، و برای جهنم برگ و چوب بیاره تا آتیشش خاموش نشه،

وقتی که دید که برگ و چوبی که میسوزونه، از خاکی اومده که جسد آدم‌هایی بوده که راهی که خدا گفته بود رو نرفتن،

داشت نگاه به وسط جهنم میکرد و چشماش گرد شده بود.

دید کسایی که کار بد میکردن، جدی جدی افتادن تو جهنم و دید که جهتم رو خودش روشن کرده.به حال خودش و اونا گریه اش گرفت و گفت خدابیامرزتتون... وعده خدا حق بود.

شیطان معصوم بود و شگفت زده و ناراحت شد وقتی دید که نقشش عذاب دادنه. انگار تو کار انجام شده گذاشتتش. آتیشی که صبح خدا گفته بود روشن کن، الان آتیش جهنم شده بود و شیطان راه دیگه‌‌‌ای نداشت. جهنم رو روشن کرده بود.

دید که توی روز قیامت، نقشش اینه که کل بهشت رو ببینه و همه‌ی فرشته‌ها رو ببینه که توی بهشت هستن، ولی خودش مسئول سوزوندن این آدما باشه.

حتی داشت میدید که بعضی آدما هستن که به شکل پشه و کرم در اومدن. اینم خدا وعده داده بود. رو بعضی چوبایی که میورد سوسک و کرم بود ولی خدا حواسش رو پرت میکرد که نبینه چی کار داره میکنه. چون شیطان بیگناهه و خدا میخواد این صحنه رو ببینه. نباید شیطان احساس گناه کنه.

پشه‌ها خودشون دور آتیش جهنم و شیطان میچرخیدن و شیطان رو نیش میزدن. برای همین نیاز داشت که آتیش رو روشن نگه داره شاید این پشهها از دود جهنم فرار کنن. مشکل اینجا بود که تا دود کم میشد باید بیشتر آتیش میورد تا بلکه آتیش کمتر بشه و کمتر نیشش بزنن. پشه‌ها راهشون رو پیدا میکردن که نیش بزنن.

اصلا نمیخواست سوختن سوسک‌ها رو ببینه. و پشه رو روی بدنش نمیکشت.

نگاه به پدرش کرد، که خدا بود. گفت پدر، من نمیتونم این کارو کنم.

دستش رو گرفته بود جلوی چشماش که به آتیش نگاهش نیفته.

به خدا میگفت که نمیتونم. بخدا نمیتونم بسوزونم.

خدا به شکل روح یه آدم خوب در اومد و به شیطان گفت اینا منو اذیت کردن. اینایی که اینجا تبدیل به سوسک و پشه شدن، منو خیلی اذیت کردن. شیطان منزهه و منطقی. عدالت خدا حکم میکنه که یه نفر باید بالای آتیش جهنم وایسه.

خدا اون بغل وایساده بود و میگفت این وعده منه، بسوزونشون. من میخوام سوختنشون رو ببینم و سوزوندن رو از بدن تو حس کنم.

وقتی شیطان التماس خدا رو دید، فهمید که مجبوره توی بهشت خدا یه آتیش رو زنده نگه داره و تا آخر زمان.

وقتی خدا دید که فرشته‌ی بی گناهش پذیرفته که بد ترین نقش رو بپذیره بهش گفت خب دیگه بسه. دیگه لازم نیست ناراحت باشی، یه کاری میکنم که از عذاب دادن لذت ببری و بزار بهت نشون بدم.

شیطان خدمتکار خدا بود و خدا هوای خدمت کار‌هاش رو داره.

رفت این آهنگ رو گذاشت:

https://soundcloud.com/autoinetobeat/chimera

به شیطان، سادیست بودن رو یاد داد. شیطان از آزار رسوندن به خودش حالا میتونست لذت ببره. چون بخاطر خدا درد میکشید.

رفت توی وجود شیطان و بهش نشون داد که میتونه آتیش رو کنترل کنه.

بهش نشون داد چجوری با آتیش حرف بزنه.

بهش نشون داد که دست‌هاش دست‌های خداییه. بهش گفت دستاتو اینجوری کن:

نوشته های من

شیطان دستشو اینجوری کرد و وقتی جلوی آتیش میگرفتش میتونست با اشاره این انگشت اشاره اش به آتیش، آتیش رو روشن تر کنه. میتونستن با دوتا انگشت کوچیکه و بغل کوچیکه آتیش رو تنظیم کنه.

تو دست خدا، یک انگشت که اشاره کنه و انگشت شصت و انگشت وسطیه که انگشت اشاره رو همراهی کنن تو اشاره کردنش. لوسیفر و عیسی که خدا رو همراهی کردن توی داستان خلقت. لوسیفر انگشت وسطیه بود و عیسی انگشت شصت خدا. انگشت اشاره هم یه نفر دیگه بود که خیلی طول کشید تا بیاد. محمد بود.

خلاصه که دست خداییش رو به شیطان یاد داد. خدا بهش گفت که بزار پشه‌ها نیشت بزنن. شیطان گذاشت پشه‌هایی که آدمای بد بودن نیشش بزنن.

خدا بهش نشون داد که میتونه از درد کشیدن این نیش‌ها لذت ببره.

بعد بهش گفت حالا برقص دور آتیش. وقتی میرقصی پشه‌ها نمیتونن روت بشینن. وقتی میرقصی اونایی که تو قعر جهنمن از تو جهنم بالا رو نگاه میکنن و با دیدن رقص تو بیشتر میسوزن.

بعد به شیطان گفت حالا سر آتیش بشین و دستات رو نزدیک آتیش کن، میخوام برم تو وجودت و از طریق تو حس کنم که چقدر داغه. چون شیطان رو سادیست کرده بود شیطان از این کار لذت میبرد.

شیطان دید که نه، بد هم نیست. داشت از عذاب دادن خوشش میومد.

خدا گفت صبر کن، برات بیشتر دارم.

یه سر خدا رفت یه چرخی بزنه و وقتی نبود شیطان دوباره به خود بیگنهاش برگشت. شروع کرد بالای جهنم گریه کرد.

چوبای جهنم رو کنار میزد تا شاید یکی رو بتونه نجات بده. شاید یه سوسکی چیزی اون وسط هنوز نسوخته باشه. ولی نمیتونست پیدا کنه چیزی. با یه جوب هی هیزم‌ها رو اینور اونور میکرد. بعضی وقتا یکی پیدا میشد که میشد نجاتش داد ولی خیلی وقتا اینجوری بود که تا میومد درشون بیاره یه اتفاقی میفتاد که میفتادن تو آتیش.

شیطان گریه میکرد و خدا برگشت.

خدا هیچ وقت نرفته بود، فقط میخواست عفو خودش رو بالای جهنم رو از بدن شیطان تجربه کنه.

خدا گفت که یه تعداد آدم هستن که براشون یه برنامه خاصی دارم. یه تیکه ذغال بردار و صورتت رو سیاه کن. شیطان صورتش رو سیاه کرد. دور چشماش رو سیاه کرد. نمیدونست داره شبیه کی میشه ولی اعتماد میکرد و میرفت جلو. خدا چند روز پیش بهش یه پلاک داده بود.

شیطان یادش نبود که این رو گردنش آویزونه. عکس مولا علی روی پلاک بود.

خدا رفت و این آهنگ رو گذاشت:

https://soundcloud.com/salek90/sky-lord-moslims-azan-210bpm-demo

گفت که بالای آتیش بشین و آتیش رو داغش کن. داغش کن و دستت رو بگیر جلوش. بزار گرماش رو از بدنت حس کنم. با این آهنگه، شیطان انرژی میگرفت و به خدا گفت ببین، میتونم حتی انقدر دستم رو نزدیک کنم که تاول بزنه. خدا گفت میدونم ولی نکن. نمیخوام بدنت آسیبی ببینه.

شیطان یه تیکه چوب که سرش سرخ بود رو برداشت گفت میخوای بزارمش رو زبونم؟ تا نوک زبونش برد ولی خدا دستش رو متوقف کرد. گفت نه نمیخوام به بدنت آسیب بزنی.

گفت لباستو در بیار بزار پشه‌ها نیشت بزنن. میخوام بدنت قرمز بشه. میخوام بدن و صورتت ورم کنه. شیطان تیشرت سیاهش رو در اورد و نشست پای آتیش.

پشه‌ها نیشش زدن.

گفت حالا که نیشت زدن پاشو دور آتیش طواف کن. طواف کن و برقص. هل بکش.

آتیش با شیطان دوست شده بود اونروز و وقتی میرقصید شعله‌هاش رو به بدن شیطون میزد. باهاش عشق بازی میکرد. شیطون حال میکرد. خدا هم حواسش بود که از سطح تحملش بیشتر نشه این سوختنه.

خدا گفت یه تیک سنگ که امروز اوردی و خیلی خوشگل بود رو بگیر بالای آتیش و 7 بار خلاف ساعت بچرخ دور آتیش. سعی کن قیافت رو یه جوری نشون بدی که حتی به آتیش نگاهم نمیکنی. بزار کسایی که تو آتیشن ببیننن که چقدر سنگ بی ارزشیه. به سنگه نگاه نکن و بزار تو صورتت ببینن که عین یه تیکه آشغاله. بالای جهنم گرفتیشون. صورتت رو بی هیچ احساسی نشون بده. میخوام حس کنن کسایی که تو آتیشن دنبال چی بودن تو دنیا.

وقتی چرخشت تموم شد بندازش وسط آتیش جهنم.

شیطان چرخید و چرخید و سنگ رو انداخت تو جهنم. خدا گفت آتیش داره خاموش میشه. شیطان رفت یکم دیگه برگ و چوب اورد.

خدا براش یه تیکه میوه عشق (passion fruit) اورد. گفت که وسطش رو لیس بزن. نصفشم خود خدا خورد. وقتی تموم شد، پوستش رو بنداز تو جهنم.

شیطانم این کارو کرد. وسط میوه رو خورد که خیلی خوشمزه و ملسه و ترشه و پوست بیمزه اش رو انداخت برای جهنمی‌ها. اونایی دنبال شهوت بودن فهمیدن که آشغالش میوه‌ی عشق نصیبشون شده.

خدا بهش گفت که بیا این قاچ هندونه رو بگیر. شیطان گرفت و یکمش رو خورد و تو دهنش جویید. بعد اونو بالا اورد و تف کرد وسط جهنم. از بیرون خیلی صحنه زشتی بود. انگار دل و روده و خون بالا اورده بود روی سرشون. ولی این خنکشون میکرد. وقتی خنک شدن، خدا گفت مگه نگفتم آتیش رو باید روشن نگه داری!؟ شیطان نکته رو فهمید و یه چوب برداشت و یکم دیگه برگ و چوب اورد. با چوب یک اشاره بهشون کرد و دوباره آتیش جهنم روشن شد. حال کرد.

خدا براش یدونه زیتون اورد. زیتون شور رو یه گاز زد و بقیش رو انداخت وسط آتیش. اونایی که باید میفهمیدن فهمیدن

خدا بهش یکم موز داد. موز رو یه گاز زد و شیرینیش رو حس کرد. خدا میخواست یه سری‌ها شیرینی موز رو تو صورت شیطون ببینن. و بعد شیطون بقیش رو انداخت برای جهنمی‌ها. یه سری پشه هم که نسوخته بودن به خاطر بوی شیرین آشغال موزه رفتن تو دل آتیش.

خدا بهش آب زیتون رو داد. گفت فکر کنم برای سرفه خوبه. خود خدا نصف آبش رو خورد. شیطان میدونست که آب شور برای سرفه خوب نیست ولی میدونست که خدا ازش میخواد بخوره. میخواد بخوره تا تشنگیش برطرف نشه و تشنه تر بشه. با لذت خوردش که خدا حال کنه. یه سری‌ها باید میدیدن که یه آب شوری منتظر روزای تشنگیشونه.

خدا بهش گفت که حالا پاشو آتیش رو بیشتر کن.

آتیش رو بیشتر کن و برقص. شیطان دوباره شروع کرد رقصیدن.

خدا گفت که حالا به وسط آتیش اشاره کن. از بالا به پایین اشاره کن. کسایی که اون پایینن حس میکنن داری تحقیرشون میکنی. تو کاریت نباشه، برقص و اشاره کن من یه کاری کردم اونا این رو حس کنن.

حالا یکم دیگه بچرخ و با دستت بگو خاک تو سرتون. خودتم هر چند وقت یه بار با نگاه قضاوت کنندگانه بهشون نگاه کن. اونایی که قضاوت میکردن راجع به بقیه خودشون میفهمن.

شیطان رقصید و چرخید با آهنگ.

خدا بهش یه نوشابه انرژی زا داد و گفت اینو بنوش جون بگیری. شیطان نوشید و بقیه اش رو خالی کرد وسط جهنم. خدا بهش گفت یه سری‌ها هستن که باید حس کنن شاید نوشیدنی‌‌‌ای که دنبالش بودن که درداشون رو یادشون بره باعث بشه آتیش جهنم سرد بشه. ولی شیطان بیشتر هیزم اورد و آتیش بیشتر از قبل روشن شد. شاید یه لحظه امید داشتن ولی نامید شدن رو تو جهنم تجربه کردن. شاید امید‌های زیادی رو کشته بودن تو دنیا.

شیطان نیاز داشت بره دستشویی و خدا دوباره یه سر رفته بود اونور. شیطان میتونست آتیش جهنم رو خودش با ادرارش خاموش کنه ولی گفت بزار بسوزن. ادرارش رو دریغ کرد از یه کسایی که چیزای بی ارزششون رو برای خودشون نگه داشتن و از بخششون دریغ کردن.

خدا گفت حالا ظهر شده و وقت نمازه. شیطان گفت انصافا من خیلی وضو ندارم. حداقل 4-5 بار از صبح تاحالا باطل شده. خدا گفت برو وقت ظهره، به یاد یه نفر باید بری بغل جهنم بدون وضو نماز بخونی. یه سری‌ها باید تو گرما بسوزن و نماز بدون وضوی تو رو از تو جهنم ببینن. شیطان با کمال میل پذیرفت. تو جایی که خدا چند دقیقه پیش دو رکعت نماز خونده بود، دو رکعت نماز بدون وضو خوند. اونایی که باید بفهمن فهمیدن.

برای صحنه‌ی آخر، خدا گفت بزار یکم آهنگ بزنم. اومد آهنگ بزنه و شیطان بالای جهنم بود و گرم نگهش میداشت. خدا شروع کرد به کوک کردن سازش ولی سازش کوک نمیشد و یه صداهای بدی از سازش به گوشش میرسید. آهنگ جهنم صدای ناکوک ساز بود برای یه سری که مردم رو اذیت کردن و زندگی و حال مردم رو ناکوک کردن. خود خدا اومد براشون آهنگ ناکوک زد.

بعد گفت حالا برو روی دستت رو با ذغال شبیه خالکوبی کن. یه سری‌ها بودن که یتیم‌ها رو اذیت میکردن. گفت گیتار الکتریکت رو بردار بیار. گیتاری که چند وقت پیش گرفته بود و بلد نبود. یه سری‌ها بودن که استعداد یه یتیم رو دیده بودن ولی کمک نکرده بودن که رشد کنه. این باعث شده بود که بیخانمان بشه و سر تا پاشو خالکوبی کنه و تو خیابون باشه وقتی بزرگ شد. شیطان بجای اون بچه یتیمه براشون گیتار الکتریک زد. اونایی که اون پایین بودن میدونستن که این بچه یتیمه کیه. کسایی که از بقیه انتظار پرفکت بودن رو داشتن و خطا‌ها و مشکلات شخصیت بقیه رو نمیتونستن تحمل کنن، باید آهنگ‌هایی رو گوش میدادن که زیباییشون به اشتباه بودنشون بود. همیشه اشتباه بودن.

آره خلاصه روز قیامت برنامه‌های زیادی چیده شده بود. و خدا باید یه سری حس‌ها رو از بدن شیطان تجربه میکرد.

وقتی کار شیطان تموم شد، شیطان بخشیده شد و آرامش به وجودش برگشت و دیگه لازم نبود که خود آزاری کنه برای خدا.

خدا فقط میخواست یه بار این حسا رو از بدن شیطان کرده باشه چون خودش طاقتش رو نداشت که سوختن بنده‌هاش رو ببینه. تا یاد بگیره و بتونه از اون ببعد خودش این حس زجر رو تحمل کنه هر وقت آهنگ متال گوش میکنه:

https://www.youtube.com/watch?v=CSvFpBOe8eY

روز قیامت، شیطان بخشیده شد.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 2892
  • بازدید کلی : 39524
  • کدهای اختصاصی